خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم واز پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی خوش آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم بدرآیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا به سر منزل خورشید درخشان بروم
ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون |
همره کوکبه ء آصف دوران بروم |
سلام مریم جان ممنونم از اینکه به وبلاگ من سرزدی وبلاگ زیبایی داری اگر مایل به تبادل لینک بودی بهم خبر بده راستی اگه میدونی عکسهات به در د وبلاگم میخوره برام بفرصت تا در وبلاکم بزارم بازم بیا خوشحال میشم با تشکر سرور فرهادی
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو