چایخانه

مطالب داغ نوش جان

چایخانه

مطالب داغ نوش جان

پادشاه و تخته سنگ

 
زمان‌های قدیم، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس‌ِالعمل مردم را ببیند، خودش را جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند.
بسیاری هم غرولند می‌کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمی‌داشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
ناگهان کیسه‌ای را دید که وسط جاده و زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: 

 هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییرزندگی انسان باشد.  

قبل از ازدواج و بعد از ازدواج

قبل از ازدواج : 

 

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم. 


دختر: می‌خوای از پیشت برم؟ 


پسر: حتی فکرشم نکن! 


دختر: دوسم داری؟ 


پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز! 


دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟ 


پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟  


دختر: منو می‌بوسی؟ 


پسر: معلومه! هر موقع که بتونم. 


دختر: منو می‌زنی؟ 


پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟! 


دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟! 


پسر: بله. 


دختر: عزیزم!


بعد از ازدواج:   

  

کاری نداره! از پایین به بالا بخون!   

 

  

پرواز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

 

و دویدن که آموختی ، پرواز را  

 

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از 

 

 تو می شود  

  

و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو 

 

 اضافه می کند  

 

 

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر  

 

که زودباشی، دیر  

 

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، 

  

برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی 

 

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم  

 

خاکی و پرواز را از یک درخت  

 

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند  

 

که رفتن را نمی شناختند  

 

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن 

 

 را از یاد برده بودند

 

 

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود  

 

غرق بودند  که آن را به فراموشی سپرده بودند

 

 

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، 

 

 رفتن را می شناخت   

 

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، 

 

 دویدن  را  می فهمید   

 

و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز  

 

بسیار  می دانست  

 

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و 

 

 از اشتیاق به  معرفت

 

وقتی داری در دریای زندگی سفر میکنی ..از طوفان ها و  

 

امواج نترس  

 

 

بگذار تا از تو بگذرند ..تو فقط به سفرت ادامه 

 

بده و استقامت داشته باش   

 

همیشه به خاطر داشته باش ..دریای آرام 

 

 ناخدای با  تجربه و ماهرنمی سازد   

 

 

جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو  

 

میشوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند

 

 

جایی که در آن هر غیر ممکنی ؛ممکن می شودتنها اگر  

 

به هدف هایمان ایمان داشته باشیم


چند چیز هست که برای یک زندگی شاد  

 

و موفق به  آن نیاز داریم   

 

اعتقادات..اهداف و آرزوها ..عشق .. و دوستان  

 

و از همه مهم تر اعتماد به نفس

 

  

خودت را باور داشته باش



معجزه ریاضی

روزی مخترع شطرنج اختراع بی نظیر خود را به نزد پادشاه برد  

پادشاه از این اختراع خوشش آمد و مرد را نزد خود فرا خواند و به او گفت:   

هر چقدر طلا می خواهی بگو تا به تو بدهم.   

مرد گفت: من طلا نمی خواهم بلکه به جای آن به من گندم بدهید.   

وقتی از او خواستند که مقدار گندم در خواستی را بگوید گفت:   

((در خانه اول شطرنج یک دانه گندم در خانه دوم دو عدد در خانه سوم 

 چهار  عددو...همینطور تعداد دانه های گندم در هر خانه را در عدد ۲  

ضرب کنید تا   تعداد دانه های خانه های بعدی بدست آید تا اینکه به آخرین خانه برسید.))   

پادشاه از این درخواست خنده اش گرفت و به ملازمان خود دستور داد 

 تا با  دادن  مقداری گندم درخواست او را اجابت کنند ولی...   

امروزه کارشناسان کشاورزی به کمک محاسبات ریاضی به این نتیجه    

رسیده اند  که اگر سطح کل کره زمین مزرعه گندم باشد ۵/۵ بار باید 

 زیر کشت برود تا بتوان گندم درخواستی مخترع شطرنج را تهیه کرد!!!   

در واقع مقدار دانه های گندم در هر خانه شطرنج تشکیل یک  

تصاعد هندسی می دهند با قدر نسبت ۲ و آخرین خانه شطرنج  

به تنهایی تعداد ۲۶۳ دانه می باشد که عددی است ۱۹ رقمی که 

چیزی بیش از ده میلیارد تن وزن گندم 

 در خانه آخر است.  

   

فقط خانه آخر!!!

بنام خالق هستی

   

سلام دوستان عزیز ، مهمانان گرامی 

 

به چایخانه خوش آمدید. 

 

این چایخانه امیدوار است با صرف موضوعات داغ و تازه بتواند سبزی  

 

و طراوت  لبریز ، لب سوز و لب دوز در کام مهمانان گرانقدر خود ایجاد نماید.